آیا ترس علت گرایش بشر به مذهب است؟
علامه جعفری در کتاب توضیح و بررسی مصاحبه راسل-وایت» به این جمله برتراند راسل که گفته ترس علت گرایش بشر به مذهب است، اینگونه پاسخ داده است: اگر ترس باعث میشود که یک مشت عرب بدون امکانات، جهانی را مُسخّر کند و برادری و آزادیِ منطقیِ اندیشه و عمل را در آن جهان رواج دهد؛ اگر ترس باعث میشود که حتی خود آقای راسل، تمدن و فرهنگِ آن انسانهای ترسیده را ستایش کند؛ اگر ترس باعث میشود که فرمول جاودانیِ "من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم" (هرکس که صبح کند و به امور جامعه اسلامی اهمیت ندهد مسلمان نیست) در قلب و مشاعر افراد جوامع متمرکز شود؛ اگر ترس باعث میشود که حتی مغولِ آن دوران را به انسانشناسی وادار کند؛ اگر ترس باعث میشود که در اسپانیا، در آن دوران که اروپا به اصطلاحِ آقای راسل در تاریکی فرو رفته بود، کتابخانهای بسازند که ۶۰۰ هزار مجلد کتاب خطی داشته باشد؛ اگر ترس باعث میشود که سلطان قلاوون در قاهره، بیمارستانی میسازد که از بعضی جهات حتی امروز در هیچیک از کشورهای جهان نظیرش دیده نمیشود و هر بیماری پس از گذراندن دوران بیماری و نقاهت پولی از بیمارستان دریافت میکرد تا قوای از دست رفتهی خود را تجدید کند؛ اگر ترس باعث میشود که ارزش انسان با این فرمول ادا شود که: " اگر کسی انسانی را بدون عنوان قصاص یا فساد در زمین بکشد، مانند این است که تمام اولاد آدم را کشته است." (سوره مائده/آیه ۳۲) اگر ترس باعث میشود که برای حقوق حیوان زنده، اگرچه قابل بهرهبرداری نبوده باشد موادی را تنظیم کند که حتی امروز هم که در نیمه دوم قرن بیستم است چنین حقوقی وجود ندارد، زیرا برای نگاهداری همین حیوان، حاکم اسلامی در صورت امتناع مالک، توانایی فروش املاک و متاع خانهی او را دارد؛ اگر ترس باعث شده است که در جامعه، فردی مانند علیبنابیطالب (ع) و ابوذر غفاری و سلمان فارسی و مالک اشتر به وجود آمدهاند. اگر ترس باعث این مسائل شده است، ای کاش در تمامی دورانها تمامی افراد انسان از همین پدیدهی با برکتِ ترس بهرهمند شوند و شجاع نباشند!
منبع: کتاب توضیح و بررسی مصاحبه راسل-وایت
علامه وقتی دید مردم به نجات سگ بیاعتنا هستند، آن قدر اصرار کرد و داد و فریاد به راه انداخت تا این که مردم مجبور شدند با یک چوب بزرگ، مسیر آب را منحرف کنند تا مادهسگ بتواند به راحتی تولههای خود را نجات بدهد.
ببه مناسبت فرا رسیدن روز میلاد علامه جعفری، فیلسوف بزرگ عالم اسلام و مشرق زمین چند خاطره ای از ایشان نقل می شود:
مرحوم محمد باقر نجفی در تعریف خاطره ای از کنگره بزرگداشت مولوی اینگونه گفته است:
وقتی کنگره هفتصدمین سال مولوی (دهه 50) در دانشگاه تهران برگزار شد، برگزارکنندگان کنگره به عمد یا به سهو از استاد جعفری به عنوان یک محقق ایرانی مثنوی دعوت به عمل نیاوردند! ایشان خطاب به ما که بسیار ناراحت شده بودیم ، به آرامی گفت: بروید سخنرانیها را گوش کنید و در پی مطالب باشید، نه در پی شخص و نام.
به یاد دارم در این کنگره، شادروان مجتبی مینوی در متن سخنرانی خود، از نظر نسخهشناسی شک داشت که در بیت اول مثنوی، بشنو از نی چون حکایت» میکند درست است یا بشنو از نی چون شکایت» میکند؟
من وقتی موضوع حکایت» و شکایت» را با ناراحتی و طنز نقل کردم، ایشان گفت: آقای مینوی در واژهشناسی و نسخهشناسی استاد بزرگی هستند، صحیح نیست به تحقیر از او یاد کنی! اگر از این که مرا دعوت نکردهاند، آزردهخاطر هستی، نباید نسبت به کسانی که دعوت شدهاند، بیحرمتی کنی! حالا به من بگو آیا در جلسات کنگره، آوای نی» را شنیدی یا نه؟ گفتم: نه. گفت: اگر صدای نی» را شنیده بودی، نه در پی شکایت» بودی و نه حکایت!» من همان جا منقلب شدم و بیاختیار گریستم.
در خاطره دیگری محمود زیبا از فریادهای علامه برای نجات جان یک سگ و توله هایش اینگونه می گوید:
سالها پیش، یک بار در تهران باران شدیدی آمد که به سیل تبدیل شد و تمام جویها را آب گرفت. در خیابان خراسان، خیابان زیبا، تولههای یک سگ از سرما و ترس سیل به گوشهای خزیده بودند و سگ ماده با ترس و اضطراب می رفت و تک تک آنها را از آب بیرون می آورد. این در حالی بود که با این سیل شدید، احتمال غرق شدن آنها زیاد بود.
استاد جعفری با دیدن این صحنه، بیتاب شد و از افرادی که بیخیال به صحنه نگاه میکردند، خواست جلوی آب را ببندند تا این ماده سگ بتواند تولههای خود را از سیل نجات بدهد.
ایشان وقتی دید مردم بیاعتنا هستند، آن قدر اصرار کرد و داد و فریاد به راه انداخت تا این که مردم مجبور شدند با یک چوب بزرگ، مسیر آب را منحرف کنند تا مادهسگ بتواند به راحتی تولههای خود را نجات بدهد.
خاطره سوم را رسول مسعودی بیان کرده و گفته است:
ما افتخار داشتیم چند سال در همسایگی استاد جعفری واقع در فلکه دوم صادقیه، بلوار آیتالله کاشانی ست داشته باشیم. در همسایگی ما و ایشان، پیرمردی آهنگر بود که در منزل خود کار میکرد.
من در یک روز گرم تابستانی حدود ساعت 5 بعد از ظهر با هماهنگی قبلی برای طرح موضوعی به خدمت او (استاد) رسیدم. ایشان طبق معمول در کتابخانه خود، مشغول مطالعه و نوشتن بودند.
در حین طرح سوالم، صدای پتک همسایه که به آهنگری مشغول بود، به گوش میرسید. به ایشان عرض کردم: اگر صدای پتک و چکش این شخص مزاحم کار شماست، من میتوانم بروم و به ایشان تذکر بدهم تا حال شما را مراعات کند.
در جواب این سخن من گفت: نه ، مبادا به او چیزی بگویید. چون من وقتی در کتابخانهام از مطالعه و نوشتن احساس خستگی میکنم، صدای پُتک و چکش این پیرمرد، نهیب میزند و به من قدرت میدهد، و با خود میگویم: آن پیرمرد در مقابل کوره گرم آهنگری چکش میزند و خسته نمیشود، اما تو که نشستهای و مطالعه میکنی و مینویسی، خسته شدهای؟
بنابراین ، صدای کار این پیرمرد نه تنها مایه اذیت نیست بلکه با شنیدن صدای چکش او، قدرت مجدّد میگیرم و دوباره مشغول مطالعه یا نوشتن میشوم!
ما دریایى از اصول عالى انسانى در قرآن و نهجالبلاغه داریم؛ ولى ما یک چیز نداریم یا آن را هم داریم، ولى مختل است. آن چیز عبارت است از: آن قطب ذاتى حق که عبارت است از موجودیت کمالجو که با تکیه بر آن داریم داریم»ها، یا از بین رفته است یا به اختلال تأسفانگیز دچار شده است.
- علامه جعفری در جلد ششم کتاب تفسیر نهج البلاغه به موضوع حق اشاره کرده و آورده اند:
حق» شامل همه واقعیات جهان عینى و قوانین جارى در آنها که در مجراى ضرورتها قرار گرفتهاند بوده، همچنین شامل همه ارزشهاى مفید است، مانند عدالت و آزادى و تکامل و احساس تعهد و پاىبندى به آن، و نیز همه مقررات و حقوقها را که براى تنظیم زندگى اجتماعى از منابع گوناگون استخراج مىشوند، در بر مىگیرد. به همین جهت، حق» به معناى واقعیت ضرورى یا مفید که نقطهنظر اصلى ماست، شامل فساد و ویرانگرى و تباهى نمىشود. از این دیدگاه، آتیلا و نرون و چنگیز و ماکیاولى که واقعیت دارند و مانند یک رأس گوسفند هزارپا نیستند که غیر واقع باشند، ولى چون حق نیستند، لذا واقعیت به این معنى ندارند. مثلاً، تخیل ۷۲۰=۷×۳ در ذهن یک خیالپرداز یا مبتلا به بیمارى مغزى، واقعیت فلسفىِ اصطلاحى دارد، ولى از این دیدگاه واقعیت ندارد، زیرا حق نیست.
هر حقى از دو قطب عینى و ذاتى تشکیل شده است:
قطب عینى حق، عبارت است از: واقعیات بر محور ضرورت یا مفید بودن که صرفنظر از ارتباط انسان با آنها، ثابت و داراى تحقق هستند، مانند واقعیات جهان هستى که در اَشکال مختلف و با اجزا و روابط گوناگون در حرکت و تحولند. چنان که اشاره کردیم: این واقعیات در مجراى قوانینى که کشف از رابطه ضرورى میان آنها مىکند، قرار گرفتهاند. همچنین، قطب عینى حق شامل آن قوانین و بایستگىهاى انسانى است که چه بداند و چه نداند، چه بخواهد و چه نخواهد، براى اصلاح و تنظیم موقعیت او در حیات معقول»، ضرورى یا مفید است، مانند: دانش و بینش عدالت، آزادى، ایفا به تعهدها، احساس اشتراک در هدفهاى اعلاى زندگى با همه انسانها و غیر آن. این قطب عینى حق، مانند واقعیاتى بىنیاز از دانستهها و تمایلات آدمیان وجود دارد، و با اینکه تحقق دارد، خود به خود، تنظیمکننده قطب ذاتى حق نیست.
ما همان انسانها هستیم که رهبرى مانند علىبن ابیطالب(ع) داریم؛ ما دریایى از اصول عالى انسانى در قرآن و نهجالبلاغه داریم؛ ما صدها هزار کتاب در بیان مبانى انسان شدن و عواملى براى تحرک در راه شناخت انسان و جهان و حرکت در مجراى حیات معقول» داریم. آرى، همه این داریم داریم»ها صحیح است و تردیدى در آنها وجود ندارد، ولى ما یک چیز نداریم یا آن را هم داریم، ولى مختل است. آن چیز عبارت است از: آن قطب ذاتى حق که عبارت است از موجودیت کمالجو که با تکیه بر آن داریم داریم»ها، یا از بین رفته است یا به اختلال تأسفانگیز دچار شده است.
در جوامع امروزى، قوانین اساسىِ بسیار خوب براى تنظیم زندگى وجود دارد، نظیر اعلامیه جهانى حقوق بشر. حداقل پنج میلیارد نسخه کتاب در کتابخانههاى دنیا ـ که م از چهار میلیارد کتاب در آنها در خواب پر جلال و حشمت رؤیاهاى انسانى قرون و اعصار آرمیدهاند ـ همه آنها یک طرف و اینکه ما عقل سلیم و وجدان داریم، در طرف دیگر، به طورى که اگر کسى در هرجا که باشد، بگوید: من از عقل سلیم و وجدان برخوردار نیستم، فوراً یک دستگاه آمبولانس حاضر مىکنیم و بدون اینکه گوش به داد و فریادش بدهیم، او را به تیمارستان یا حداقل به بیمارستان روانى منتقل مىکنیم. چرا؟ براى اینکه مىگوید: من از داشتن قطب عینى حق محرومم. این دارند»ها و داریم»ها، همه و همه واقعیت دارند و صحیح هستند. فقط یک چیز ندارند و نداریم و آن هم قطب ذاتى حق است که یا اصلا نداریم یا با همکارى صمیمانه قدرتمندان بیرونى و خودخواهىهایى که در درون خود ما زبانه مىکشند، آن را مختل کردهایم.
منبع: جعفری، محمدتقی؛ ترجمه و تفسیرنهجالبلاغه؛ ج ۶، ص 47-49.
به من گفتند اگر من فرصت داشته باشم به تو تعهد میدهم که حتی رجوی را هم اصلاح کنم. با اوصافی که از دوستان در زندان از خلق و خوی آقای رجوی شنیده بودیم با حالت استهزاء به ایشان نگاه کردم و گفتم رجوی را اصلاح میکنید! از نظر من غیر ممکن بود. ایشان به من فرمودند چیزی که من به تو گفتم رجزخوانی نبود، متکی به شواهد تجربه شده است. سپس سوگندی یاد کردند و گفتند من تودهایهایی را نماز شب خوان کردم که آقای رجوی به گرد آنها هم نمیرسد. بنابراین با اطمینان به تو میگویم آقای رجوی هم قابل اصلاح هست و اگر من فرصت داشته باشم چنین کاری انجام میدهم.
به گزارش جماران دکتر فرشاد مؤمنی که در مؤسسه دین و اقتصاد و در سالگرد شهادت آیت الله دکتر بهشتی سخن می گفت به بیان برخی از خاطرات خویش از آن استاد شهید پرداخت و گفت:من مسئول واحد دانشآموزی حزب جمهوری اسلامی بودم و مستقیماً تحت نظر شهید بهشتی کار میکردم که مسئول تشکیلات بودند، گفت: اوایل انقلاب روزانه چندین پیشنهاد برای کار در جاهای مختلف به من میشد و من قادر نبودم به آنها نه بگویم، تنها چیزی که به نظرم رسید اینکه هر کسی اصرار بیش از حد میکرد، میگفتم من از نظر اخلاقی قول همکاری به آقای بهشتی دادم و کارهای نیستم. اگر فکر میکنید موضوع حیاتی و مهم هست از آقای بهشتی اجازه بگیرد، اگر ایشان قبول کردند من با کمال میل میآیم. پنج مورد که پشت سر هم چنین اتفاقی افتاد آقای بهشتی از طریق دوست بسیار عزیز برای من پیغام فرستادند و گفتند این افراد را دنبال من نفرست. تو باید در همین جا کار کنی و من هیچ جا را مهمتر از اینجا برای ما شما نمیدانم. بعد از اینکه دولت موقت استعفاء داد امام خمینی (ره) به آقای بهشتی گفتند به دلیل اینکه به زودی نهادهای نظم جدید مستقر میشود و ما انتخابات مجلس و ریاست جمهوری را انجام میدهیم برای این سه ماهه مناسب نیست که من یک نفر دیگری را به عنوان نخست وزیر منصوب کنم. به شورای انقلاب گفتند در این سه ماهه شما مسئولیت ادارهی امور اجرایی کشور را به عهده بگیرید. نتیجه این شد آقای بهشتی که تا این درجه برای حزب جمهوری اسلامی اهمیت قائل بودند در طی سه ماه حتی یکبار نتوانستند به حزب تشریف بیاورند.
دکتر فرشاد مؤمنی گفت: به دلیل اینکه شدت کارهایی که با ایشان داشتم زیاد شده بود از ایشان وقتی گرفتم و به محل استقرار شورای انقلاب و مجلس خبرگان رفتم تا کارها را با ایشان در میان بگذارم، زمانی که سلام و علیک کردیم و نشستیم با حالت خوشی به من خوش آمد گفتند. من خیلی عبوس گفتم عدهای برای ما پیغام میفرستند که حزب خیلی مهم هست ولی انگار فقط برای من مهم است. ایشان هم البته چنین اجازهای میدادند که این قدر راحت صحبت کنیم. بعد ایشان خندیدند و جزئیاتی را از فشار کاری غیر قابل تحملی که وارد شده توضیح دادند در عین حال که حق را به من دادند و گفتند کاملاً حق با تو هست ولی توضیح دادند که ماجرا این گونه است و من به اضطرار بودم. بعد از اینکه این را گفتند من گریه کردم و گفتم من صریح به شما میگویم در روز قیامت مسئولیت کاستیها و کوتاهیهایی که به خاطر نبودن شما در کار من ایجاد شده را نمیپذیرم. من مسئولیت را از این بابت پذیرفتم که شما پشتیبانی و راهنمایی کنید. به ایشان گفتم در غیاب شما با همه توان هم نمیتوان با گروههای رقیب رقابت بایسته کرد. منظورم از گروههای رقیب کسانی بود که اصل جمهوری اسلامی و امام خمینی را قبول نداشتند و در مدارس خیلی فعال بودند. ایشان به من گفتند بجای اینکه گریه کنی برو دعا کن که خداوند به من کمی فرصت دهد. اگر من فرصت داشته باشم به تو تعهد میدهم که حتی رجوی را هم اصلاح کنم. قصد دارم مشی و منش ایشان را تصور کنید. با اوصافی که از دوستان در زندان از خلق و خوی آقای رجوی شنیده بودیم با حالت استهزاء به ایشان نگاه کردم و گفتم رجوی را اصلاح میکنید! از نظر من غیر ممکن بود. ایشان به من فرمودند چیزی که من به تو گفتم رجزخوانی نبود، متکی به شواهد تجربه شده است. سپس سوگندی یاد کردند و گفتند من تودهایهایی را نماز شب خوان کردم که آقای رجوی به گرد آنها هم نمیرسد. بنابراین با اطمینان به تو میگویم آقای رجوی هم قابل اصلاح هست و اگر من فرصت داشته باشم چنین کاری انجام میدهم. از این بابت من میگویم که خداوند بزرگترین عنایتی که به این مرد کرده بود، قدرت اقناعی بینظیر ایشان بود. در تمام زندگی چنین سطحی از قدرت اقناعی را ندیدم.
شرایط ویژه ادامه تحصیل در سوئد از لیسانس تا دکترا
به گزارش جماران مسوول واحد دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی گفت: قضیه نکاتی که در ارتباط با ماجرای مدرسهی حقانی شنیده اید؛ این بود که سال 54 جناب آقای مصباح یزدی به مدرسهی حقانی تشریف بردند و سخنرانی کردند. در آن سخنرانی از دیدگاه خودشان ثابت کردند که مرحوم دکتر شریعتی ضروریات دین را منکر شده است. بنابراین گفتند باید او برخوردی متناسب با منکر ضروریات دین شود. هفتهی بعد شهید بهشتی به آنجا تشریف بردند و زمانی که وارد میشوند چند نفر از طلبهها خدمت ایشان میرسند و با حالت اضطراب و اضطراری میگویند آقای مصباح چنین چیزی دربارهی دکتر شریعتی گفت و باید حذف فیزیکی شود. به آقای بهشتی گفتند نظر شما چیست؟ آقای بهشتی فرمودند مسئلهای در این سطح یک مسئلهی دم دستی و سرپایی نیست که بگویید آقای مصباح چنین گفته و شما چه میگویید. ایشان میفرمایند: برای اینکه به پرسش شما پاسخ دهم حداقل سه ماه زمان لازم دارم. آنها داد و بیداد میکنند و میگویند اسلام در خطر هست و اگر حرف آقای مصباح بپیچد ممکن است چنین و چنان شود. آقای بهشتی روی صحبت خود پافشاری میکنند و میگویند این مسئلهای جدّی هست و من برای اینکه یک مسئلهی جدّی را پاسخ جدّی دهم باید به طور جدّی بررسی کنم. از زاویهی یک مسلمان این شیوهی برخورد اندیشهای با مسائل است. ایشان میفرمایند: من نمیتوانم به نقل قول شما اکتفا کنم. من باید با دقت نوار سخنرانی آقای مصباح یزدی را گوش دهم. سپس باید فیشهایی که آقای مصباح از آثار دکتر شریعتی درآوردند و به مبنای آنها گفتند که ایشان منکر ضروریات دین بوده را ببینم. بعد از اینکه آنها را دیدم باید خودم به آثار دکتر شریعتی مراجعه کنم و بحثهای پیش و پس عبارتهای گزینش شده را ببینم تا بفهمم استنباطی که آقای مصباح میخواستند به صورت گزینشی ایجاد کنند مبنا دارد یا ندارد. مسئلهی اساسیتر اینکه بعد از انجام همهی این کارها نوبت اجتهاد خودم میرسد که من دربارهی این قضیه چه میگویم. هر چه آنها اصرار میکنند شما نظر بده، ایشان با این مبانی و استدلالها میفرمایند امکان ندارد اکنون صحبتی کنم. قرار سه ماه بعد را با آنها میگذارند. بعد از سه ماه آن جلسه برگزار شد و اکنون نوار جلسهی برگزار شده به صورت یک کتاب تحت عنوان دکتر شریعتی جستجوگری در مسیر شدن منتشر شده است. در آن جلسه آقای بهشتی طرز مواجههی آقای مصباح یزدی با اندیشههای دکتر شریعتی را با تعبیر ضد اسلامی توصیف میکنند و میگویند اگر قرار باشد فکر هر کسی را نپسندیم فرمان قتل آن را دهیم ربطی به اسلام ندارد. چیزی که کاملاً اتفاقی پدیدار شده و ارزش کتاب را بیشتر میکند این است که در کتاب چهار سخنرانی ای که بعد از انقلاب شهید بهشتی دربارهی دکتر شریعتی داشته اند را هم آوردهاند. ایشان نمیدانستند شهید میشوند و همه را یکجا یک کتاب میکنند. در سخنرانیها بعد از انقلاب میگویند بعد از جلسهی گفتگو با طلاب، آن آقایی که سخنانشان مورد ارزیابی گرفته بود بجای اینکه پاسخی به مطالب من ارائه کنند با من قهر و رابطهشان را قطع کردند.
دکتر فرشاد مؤمنی گفت: موارد دیگری که آن کتاب را یک سند بیبدیل میکند بررسی دو طرز نگاهی است که به نام دین قبل از انقلاب در کشور وجود داشت. قبل از اینکه مناسبات قدرت موضوعیت پیدا کند این یک سند بسیار استثنائی و منحصر به فرد است. شما کاملاً میتوانید از طریق خواندن آن کتاب متوجه شوید که با کدامیک از دو بنیان اندیشهای به نام دین میتوان جامعه اداره کرد و تمدن ایجاد کرد و با دنیا تعامل داشت. از این منظر این کتاب سند عجیبی هست. زمانی که این کتاب منتشر شد دوستانی که از ارادت من به آقای بهشتی مطلع بودند پیغام دادند این کتاب را بخوانید. من گفتم نیازی به خواندن این کتاب نیست؛ به دلیل اینکه من سه جلسه در منزل ایشان قبل از انقلاب و هم سه جلسه بعد از انقلاب بودم که آقای بهشتی نظر خود را دربارهی دکتر شریعتی گفتند. بعد از اینکه مسئلهای پیش آمد و به کتاب مراجعه کردم و کامل خواندم متوجه شدم این کتاب بیش از آن که ما را دربارهی دیدگاههای شهید بهشتی در مورد دکتر شریعتی راهنمایی کند ادب مسلمان بودن و با قاعدهی مسلمانی فکر کردن و عمل اجتماعی کردن یاد میدهد. از این نظر برای من آموزندگی داشت.
وی گفت: امروز مقدر شد ذکر خیری از دکتر شریعتی شود که من خودم را مدیون ایشان میدانم. آدم میتواند هم نقد داشته باشد و هم مدیون باشد و خیلی چیزها یاد گرفته باشد، اینها اصلاً با هم منافاتی ندارند. سال 63 حسن منتظر قائم به همراه چند نفر دیگر یک مجلهی اندیشهای تحت عنوان کیهان فرهنگی راه انداختند. در کیهان فرهنگی با تنی چند از برجستهترین متفکران اسلامی که به درستی تشخیص دادند اینها روزها یا ماهها سالهای آخر عمر خود را میگذرانند مصاحبههای خیلی مفصّل کرد که همه آموزنده و فوق العاده هستند. از جمله با مرحوم محمد تقی شریعتی، پدر استاد فقید دکتر علی شریعتی. در آنجا مرحوم استاد شریعتی این مسئله را به عنوان یک خاطره مطرح میکنند و میفرمایند دکتر شریعتی در وصیت نامهی خود سه نفر را به عنوان وصی علمی خود تعیین کردند و گفتند اگر به هر دلیلی زود از دنیا رفتم به اعتبار حرفهای زیادی که در مورد آثارم هست، این سه نفر اجازه دارند به هر شکلی که صلاح دانستند در آثارم دست ببرند. این سه نفر مرحوم مهندس بازرگان، شهید مطهری، استاد محمدرضا حکیمی هستند. دکتر شریعتی به این سه نفر اجازه دادند به هر شکلی که صلاح دانستند با همدیگر همفکری کنند و هر تغییری که خواستند در آثار ایشان دهند. بعد از اینکه آقای مطهری به شهادت رسیدند خانواده و دو نفر دیگر جلسهای فوق العاده تشکیل دادند و گفتند در آن شورا بررسی کنیم چه کسی را باید جایگزین آقای مطهری کنیم. در آن جلسه به اتفاق آراء شهید بهشتی را جایگزین میدانستند. در اولین جلسهای که با حضور شهید بهشتی برگزار شد برآیند نتایج تمام جلسههایی که تا آن روز داشتیم دربارهی نحوهی دست بردن در آثار دکتر شریعتی را مطرح کردیم و این چیزی بود که به اتفاق آراء تصویب شد. استاد محمد تقی شریعتی میفرماید: آقای بهشتی به تنهایی در برابر همهی ما ایستادند و گفتند به هیچ وجه شما حق حذف هیچ بخشی از آثار شریعتی را ندارید. در حالی که آنها سازوکاری پیشبینی کرده بودند تا بخشهایی قابل اعتناء از آثار دکتر شریعتی را حذف کنند. اما آقای شریعتی میگوید: شهید بهشتی به تنهایی تمام ما را مجاب کردند که چنین حقی وجود ندارد. تا اینجای بحث میتواند به آزاد اندیشی شهید بهشتی نسبت داده شود. اما آن چیزی که ایشان در ادامه بیان کردند این است که مسئله فراتر از یک آزاد اندیشی صرف است. ایشان در مقام استدلال گفتند: ما با داناییهایی که تا امروز وجود دارد فکر میکنیم دکتر شریعتی در آن قسمتها اشتباه کردند و ما درست فکر میکنیم. ممکن است صد سال دیگر تحولات خارق العاده و غیر قابل پیشبینی در امروز دانایی و مناسباتی ایجاد شود که در چارچوب آن مناسبات معلوم شود کاملاً حق با دکتر شریعتی بوده و ما اشتباه میکنیم. ملاحظه کنید که چگونه ایشان از مطلق انگاری به صورت روشمند و با مبنا پرهیز میدهند. به همین دلیل با پایمردی آقای بهشتی جمع بندی جلسه این شد که هر جا ما فکر میکنیم دکتر شریعتی اشتباه کردند، اجازه میدهیم اصل آن بماند و در پاورقی یک ستاره احاله میدهیم و مینویسیم بنا بر این ادله ما فکر میکنیم دکتر شریعتی در اشتباه هستند و رویکرد درست چنین چیزی هست. در آخر آقای بهشتی همه را متقاعد کردند که به این شیوه عمل شود. بعدها خدابیامرز خانم پوران شریعت رضوی هم که در آن جلسه حضور داشتند در کتابی که تحت عنوان طرحی از زندگی نوشتند که خود شاهکاری در معرفی دکتر شریعتی است؛ روایت خود را در آن کتاب نقل کردند.
دکتر فرشاد مؤمنی گفت: باورم این است که شهید بهشتی قبل از اینکه یک اسلام شناس و فقیه باشند، یک فیلسوف علم بودند. واقعاً به عنوان هدیهی این جلسه به شما توصیه میکنم که کتاب ایشان تحت عنوان پیامبری از نگاهی دیگر بخوانید. در این کتاب ایشان طی سه بخش دربارهی نسبت میان علم، عقل و وحی صحبتهایی میکنند که میتوانم بگویم نظیر آن را به جامعیت و موجزی در آثار هیچ اسلام شناس دیگری ندیدهام. زمانی که این کتاب خوانده میشود آدم از مسلمان بودن خود احساس غرور و افتخار میکند که اندیشهی دینی چقدر حساب و کتاب دارد و عدهای آن را به چه روزی انداختهاند. به همین دلیل به باور من قبل از اینکه آقای بهشتی اسلام شناس باشند یک فیلسوف علم بودند به تعبیر من هم ویژگیهای اندیشهای و رفتاری ایشان تابع یک اصل بنیادی زیربنایی در روششناسی علوم انسانی و اجتماعی هست که من اسم آن را وقوف روششناختی به نقص اطلاعات انسان گذاشتهام. در تاریخ اسلام خوارج که علیابن ابی طالب را به قتل رساندند، حرفشان چه بود؟ لاحکم الا لله» صریح قرآن است؛ پس مشکل چیست؟ مشکل این است که خوارج برداشت از قرآن را عین ما انزل الله به حساب میآوردند. بنابراین زمانی که کسی با برداشت آنها مخالفت میکرد، عقیده داشتند در برابر حکم خدا ایستاده و باید حذف شود. کسانی که خود مطلق انگار میشوند به وقوف روششناختی به نقص اطلاعات انسان نرسیدهاند. آقای بهشتی به طور کلی جزو معدود عالمان این سرزمین و جزو معدود اسلام شناسانی هستند که عالمانه به این مسئله وقوف داشتند. اینکه شما میبینید حتی در علوم غیر دینی کسی که کمی اطلاعاتش زیاد میشود و کسی را آدم حساب نمیکند و اهل گفتگو نیست، این به عدم وقوف روششناختی به این نقص اطلاعات برمیگردد.
وی گفت: آن ها در سایهی پیشرفتهای خارقالعادهای که در علوم شناختی پدیدار شده به ما آموزش میدهند و میگویند ماجرا فقط این نیست. اکنون وقوف روششناختی بسط پیدا کرده است. اکنون به ما میگویند ماجرا فقط این نیست که اطلاعات انسانها ناقص هست بلکه همین اطلاعات ناقص توزیع نامتقارن دارد. اگر شما دو نفر را به طور تصادفی انتخاب کنید که یکی از آنها جزو اکابر علمای زمانهاش باشد و یک نفر بیسواد باشد. زمانی که این دو نفر را با هم مواجه میکنید هر کدام دهها چیز میدانند که دیگری نمیداند. حتی آن آدم بیسواد هزاران چیز میداند که فرد عالم نمیداند. در این صورت کسی که وقوف روششناختی داشته باشد اهل گفت و گو، تحمل و احترام به همهی انسانها میشود. خصائص آقای بهشتی را به ذهن بیاورید. این گونه میشود که این آدم اهل همکاری و کار جمعی میشود و دیگران را به حساب میآورد. در جلساتی که آقای بهشتی مواضع حزب جمهوری اسلامی را تدریس میکردند، پسر بچهای ده سالهای قبل از شروع بحثهای آقای بهشتی با صوت بسیار دلپذیر قرآن میخواندند. زمانی که این بچه قرآن میخواند و از پشت تریبون میخواست پایین بیاید آقای بهشتی تمام قد جلوی او بلند میشد و دست میداد و در آغوش میگرفت. او همهی انسانها را به حساب میآورد. به نظرم این به وقوف روششناختی که ایشان داشت برمیگردد که حتی آن بچه صدها چیز میداند که آقای بهشتی نمیداند. به همین خاطر تا این حد گرامی و محترم میدارد و به هیچ وجه به خودش اجازه نمیدهد او را کوچک بشمارد.
به گزارش جماران دکتر مؤمنی گفت: در مواجهه با اندیشههای شهید بهشتی زمانی هست که ما فلان کتاب را میخوانیم تا بدانیم آقای بهشتی دربارهی این موضوع چه گفتند یا زمانی هست که روی اسلوب روششناختی ایشان متمرکز میشویم که این آدم به چه روشی فکر میکرد که خداوند وی را تا این حد مشمول عنایات خود کرده است. از نظر من مورد دومی برای ایران نجات بخش است. اگر روی مورد دوم کار شود امکان اینکه بهشتیهای دیگری متولد شوند هم هست. اینکه گفته می شود آقای بهشتی قرآن محور هست، یکی از ارکان روششناسی ایشان قرآن محور بودن است. ایشان بدون استثناء تمام روایاتی که با مصرحات قرآن مغایرت دارد را دور ریختنی میدانستند. زمانی که شما آثار ایشان را از این منظر نگاه میکنید متوجه می شوید به یافتههایی دست پیدا کردند که واقعاً تکان دهنده هست و این مدیون قرآن محور است. به دلیل اینکه ایشان فیلسوف علم بودند از موضع فیلسوف علم با قرآن مواجه شدند بعد ملاحظه فرمودند که در آیات متعددی از قرآن به صراحت گفته شده مخاطب پیام قرآن فقط مسلمانها نیستند. از دیدگاه خداوند که قرآن را نازل کرده و آن گونه که در قرآن آمده مخاطب پیام قرآن همهی انسانها هستند. به طور مثال تعابیری با این مضمون که یا ایها الناس إنی رسول الله علیکم جمیعا. تا اینجا که در قرآن این خطاب آمده است را همهی اسلام شناسها گفتهاند اما این فیلسوف علم گفت دلالت روششناختی این مسئله چیست؟ یکی از دلالتهایی که استخراج کردند و آن را جزو ارکان روششناسی خود قرار دادند این است که میفرمایند: فهمی از قرآن که مورد نظر و رضایت خداوند هست فهمی است که در آن عقل بر نقل مقدم دانسته شود. دلیل این است که میفرمایند در همیشهی تاریخ بین سه چهارم تا چهار پنجم جمعیت دنیا را غیر مسلمانها تشکیل میدهند و مطلقاً برای غیر مسلمانها نقل حجیّت ندارد. پس آن فهم از قرآن که مورد نظر و رضایت خداوند هست، یک فهم عقل محور است. ما باید اسلام را آن گونه بفهمیم و عرضه کنیم که هر انسان منصف غیر مسلمانی آن را شنید با عقل بپذیرد.
دکتر مؤمنی گفت: آقای بهشتی میگویند شیوهی دعوت پیغمبر اسلام (ص) عیناً همین بود. پیغمبر (ص) با مسلمانان طرف نبود، با اعراب جاهلی طرف بود ولی آنچنان عقلانی و عقلایی بحث میکرد که پهلوانان درجه یک عرب خودشان را ناگزیر به تکمین دیدند. از این زاویه به تاریخ اسلام نگاه میکنید می دانیم اخباریگری هایی که همان تقدم نقل بر عقل است، چه عارضه ها و ضایعه هایی ایجاد کرد. من این قبیل اصول مبنایی روششناختی در فهم اسلام از دیدگاه آقای بهشتی را مورد بررسی قرار داده ام و تا به حال توانستهام هفت رکن آن را استخراج کنم. انشاء الله خداوند توفیق دهد تا در زمان مناسبی بتوانیم دربارهی اینها با همدیگر صحبت و بررسی کنیم این اسلوب چه قابلیتهایی برای اندیشهی شهید بهشتی ایجاد کرده است.
استاد اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی گفت: در رشتهی ما یکی از حیاتیترین مسائلی که قرآن دربارهاش حکم صریح دارد ربا هست. در قرن بیستم شهید مطهری یکی از عقلگراترین اسلام شناسهای جهان اسلام محسوب میشدند. ایشان مجموعه بحثهایی که دربارهی ربا کردند در کتابی تحت عنوان ربا، بانک، بیمه جمع آوری شده است. اگر مایل هستید میتوانید به این کتاب مراجعه کنید. در جلسهای که آقای مطهری بحث خود را ارائه میداد شهید بهشتی هم حضور داشت. آقای مطهری که در بین اسلام شناسها یک فیلسوف و عقلگرا هست میگوید من تا اینجا وجه عقلی حرمت بحث ربا را میفهمم اما به دلیل اینکه از این بعد را نمیفهمم تعبداً میپذیرم. در آن جلسه آقای بهشتی میگویند نشد. نشد، بدین معناست که خداوند از ما خواسته تا به نحوی بفهمیم و عرضه کنیم که هر انسان منصف غیر مسلمانی شنید بپذیرد. ما نمیتوانیم بگوییم تا نصفههای راه با ما بیا بعداً بقیهاش را تعبدی بپذیر. فهم ما باید این گونه باشد. اینکه وحی چقدر فراتر از فهم ما هست در کتاب پیامبری از نگاه دیگر با جزئیات و سازوکار نزدیک شدن به آن را توضیح دادند. اما زمانی که قرآن به صراحت میگوید مخاطب پیام قرآن غیر مسلمانها هم هستند ما باید کاملاً عقلانی و عقلایی بفهمیم. در آن جلسه آقای مطهری غافلگیر میشوند. آقای بهشتی احترام میکنند و دیگر ادامه نمیدهند. بعداً خودشان بحثی دربارهی ربا میگذارند که اکنون تحت عنوان بانکداری ربا و مسائل مالی در اسلام چاپ شده است. این کتاب از این نظر که یک تفسیر کاملاً عقلایی از حرمت ربا ارائه کرده که یک اثر بینظیر است. این اثر بینظیر هست اما بدین معنا نیست که قابل نقد نباشد. بالأخره با آن همه عنایاتی که خداوند به آقای بهشتی داشته محدویتهای بشری را داشتند و اکنون ما با خیلی از مسائل روبرو هستیم که در آن زمان موضوعیت نداشته است. منظورم این است که آن را مطلق نکنیم و بگوییم قابل نقد نیست ولی قصد دارم بگویم اثری به این جامعیت و قدرت اغنائی برای هر انسان منصف غیر مسلمانی دربارهی حرمت ربا در تمدن اسلامی نمیتوانید پیدا کنید. با احتیاط میگویم من تا به حال نتوانستهام پیدا کنم. نکتهی بسیار اساسی اینکه چون ایشان این گونه روشمند و با مبنا اسلام و فهم آن مراجعه کردن، جزو معدود اسلام شناسانی هست که در کل آثاری که از ایشان بجا مانده هرگز تغییر نظر مشاهده نمیکنید. در حالی که در بین بقیهی اسلام شناسها و حتی اسلام شناسهای خیلی بزرگ تجدید نظرهای خیلی اساسی کردند. به طور مثال کتاب اقتصادنا آقا محمد باقر صدر را ملاحظه بفرمایید در آن کتاب ایشان میفرماید به هیچ وجه ریسک پذیری توجیه کنندهی پاداشگیری پول نیست. اما چند سال بعد که کتاب بانکداری بدون ربا را نوشتند کاملاً از آن نظر عدول کردند. در این کتاب میگویند مگر امکان دارد یک نفر که ریسکپذیر هست با کسی که ریسکپذیر نیست پاداش یکسان داشته باشد. بنابراین چیزی که من به عنوان آخرین عبارت تقدیم حضورتان میکنم این است که فکر میکنم تمرکز روی اسلوب اندیشهورزی شهید بهشتی این امکان را فراهم میکند که ما شاهد تولد بهشتیهای دیگر هم باشیم و این ماجراها دارد که انشاء الله خداوند توفیق دهد و بتوانیم بعداً دربارهاش صحبت کنیم.
منع: https://www.jamaran.ir
هر کدوم از بچه ها شده بودن یک انبار باروت که فقط یه جرقه کم داشتن تا منفجر بشن و اثر و آثاری از اردوگاه و عراقی ها باقی نذارن. چه روز بدی بود.
جی پلاس: چشمهامون کاسه خون شده بود. از بس گریه کرده بودیم دیگه واسمون مهم نبود که دشمن اشکهامونو ببینه. غذاهامون دست نخورده مونده بود. هیچ کس حوصله هیچی رو نداشت. نه کلاس درسی بود و نه ورزش. در آسایشگاه هم باز بود و کسی بیرون نمی رفت. محوطه اردوگاه خلوت خلوت بود. قبل از این اگه کسی ناراحت بود بقیه دلداریش می دادن اما اون روز همه محتاج دلداری بودن.
زانوها تو بغل، سرها تو آستین، از صبح همین جوری تو آسایشگاه کز کرده بودیم. کمتر کسی به بغل دستی اش نگاه می کرد. هر کسی خیال می کرد فقط خودش تو آسایشگاهه و بس. کسی کسی رو نمی دید. همه تو خودشون بودن. اونهایی که هنوز چشمهاشون آب داشت، آروم آروم گریه می کردن. شونه هاشون بالا و پایین می رفت. بعضی ها هم شوکه شده بودن. نمی تونستن باور کنن که اتفاقی افتاده.
از صدو سی نفر آدم تو آسایشگاه، کوچکترین صدایی در نمی اومد و تو این خلوتی، تنها صدایی که به گوش می رسید، صدای چکه کردن شیر آب ته راهروی آسایشگاه بود که در طول این چند سال اسارت، واسه اولین دفعه می شنیدیم، تازه فهمیدیم شیر آب خرابه، اما بچه هایی که این کاره بودن به نظر از همه بی حوصله تر می اومدن.
عراقی ها هم حساب کار دستشون اومده بود. بلندگوها رو قطع کرده بودن و رفته بودن تو لاک خودشون. انگار تو اردوگاه هیچ عراقی ای نبود. فقط دم غروب اومدن آمار گرفتن. اون هم خیلی سریع و بی دردسر. کاری نداشتن که کی، چه جوری وایساده.
هر کدوم از بچه ها شده بودن یک انبار باروت که فقط یه جرقه کم داشتن تا منفجر بشن و اثر و آثاری از اردوگاه و عراقی ها باقی نذارن. چه روز بدی بود.
یکی از بچه ها گفت: من تا این سن و سال که رسیدم سه دفعه بیشتر گریه نکردم. دفعه آخرش همین روز بود.
یکی دیگه می گفت: کاش زمین دهن وا می کرد و ما می رفتیم توش و این روز رو نمی دیدیم.
اون یکی می گفت: کاش پدر و مادر و تمام کس و کارم مرده بودن اما این مصیبت سرمون نمی اومد.
اونی که قدیمی تر از همه ما بود و همه جای بدنش جای شکنجه دیده می شد، گفت:
توی این نه سال این سخت ترین روز اسارتم بوده.
همه همین حال و هوا رو داشتیم، انگار همه چی تموم شده بود. اگه همون دقیقه عراقی ها می اومدن و می گفتن آزادین هیچ کس پاشو از در آسایشگاه و اردوگاه بیرون نمی ذاشت.
بیشتر بچه ها خبر رو از رادیو شنیدن، ولی من و چند تای دیگه از همون موقع که احساس خطر کردیم دست به دامن پروردگار شدیم. تموم شب نخوابیدم.
دست آخر یکی از بچه ها که اهل یزد بود قران باز کرد به قصد استخاره و بعد آیه ای رو واسمون تلاوت کرد که خداوند در این آیه به اونها که ملائک روحشونو قبضه می کنه وعده داخل شدن به بهشت رو میده.
دیگه منتظر خبر نشدیم. از همون موقع باورمون شد که همه چی تموم شد و امام از بین ما رفته.
برشی از کتاب روایت هجران؛ ص 363-365؛ چاپ چهارم (1386)؛ ناشر: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س).
خوارج دیروز و امروز در نگاه شهید مطهری
آن چه روشن است قاتلین حضرت امیر مومنان علی علیه السلام گروه خوارج بودند و ابن ملجم نیز به نمایندگی از این گروه و تفکرانحرافی به این جنایت تاریخی دست یازید ، فلذا یکی از اعمال مستحبی اولین شب احیاء ماه رمضان ، گفتن صد مرتبه ذکر اللهم العن قَتَله امیر المومنین علیه السلام است تا بدین وسیله از گروه خوارج اعلام تبری و انزجار شود . حال در کنار این عمل مستحبی چه خوب است که درباره گروه انحرافی خوارج نیز تاملی داشته باشیم و با ویژه گی های اخلاقی وفکری آنان آشنا بشویم.
برخوردهای شگفت انگیز گروه خوارج با امیرمومنان که در کتب تاریخی گزارش شده است هر انسان منصفی را به تامل وا می دارد وعمق مظلومیت امام اول شیعیان را به خوبی نشان می دهد و در عین حال عبرت و تجربه های ارزشمندی را در اختیارما مسلمانان امروز قرار می دهد.
مورخان نوشتند آنها وارد مسجد کوفه میشدند و در سخنرانیها و خطبههای آن حضرت اختلال به وجود میآوردند و چون با برخوردهای منطقی، مستدل و متین امام علی(ع) مواجه میگشتند بیشتر عصبانی میشدند و شروع به ناسزاگوئی و فحاشی میکردند و میگفتند: قاتله الله کافراً ما أفقهه خدا او را در حالی که کافر است بکشد چقدر عالم و فقیهِ حاضر جوابی است! (وسائل الشیعه،ج2، ص106.) آنها در مسجد حاضر میشدند؛ اما به آن حضرت اقتدا نمیکردند چون او را به خیال خود کافر میپنداشتند و در مقابلِ آن حضرت مسجد ومحراب ضرار بر پا می کردند.
روزی حضرت درحال نماز بود یکی از خوارج به نام ابن الکوّاء وارد شد و با صدای بلند آیه 69 از سوره زمر را خواند: و لقد أوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطنّ عملک و لتن من الخاسرین. ( بحارالانوار،ج41،ص48. )
او میخواست با این آیه به حضرت طعنه زده و بگوید:ای علی! اگرچه سابقه تو روشن است و پیامبر تو را برادر خود خوانده و تو اول کسی هستی که به او ایمان آوردی و در لیله المبیت به جای او خوابیدی و ایثار کردی؛ اما این را بدان که ملاک، حال فعلی افراد است! تو اکنون کافر شدی و اعمال گذشته ات را به هدر دادی.
حماقت، جهالت و کله شقی خوارج سبب شد که در نهایت آنها امام نخست شیعیان را در محراب نماز و مسجد به شهادت رساندند. فضا را به قدری مسموم و آلوده ساخته بودند که وقتی این خبر در میان مردم انتشار یافت اغلب تعجب کرده و از هم میپرسیدند و میگفتند: مگر علی هم نماز میخواند که در محراب به قتل رسیده باشد؟
آیتالله مطهری بعد از نقل این ماجرای تلخ مینویسد:
وای به حال جامعه مسلمین از آن وقت که گروهی خشکه مقدس، یک دنده جاهل بیخبر، پا را به یک کفش کنند و به جان این و آن بیفتند! چه قدرتی میتواند در مقابل این مارهای افسون ناپذیر ایستادگی کند؟ کدام روح قوی و نیرومند است که در مقابل این قیافههای زهد و تقوا تکان نخورد؟ جمعیتی که پیشانیشان از کثرت عبادت پینه بسته، مردمی مسلکی و دینی اما در عین حال سدّ راه اسلام، مردمی که خودشان خیال میکنند به نفع اسلام کارمیکنند اما درحقیقت دشمن واقعی اسلامند (جاذبه و دافعه علی،ص150)
شهید مطهری که خود گرفتار این جور آدمهای نامتعادل بود در جای دیگر در توصیف آنان مینویسد:
اگر بخواهید بفهمید جمود با دنیای اسلام چه کرده است همین موضوع را درنظر بگیرید که علی بن ابی طالب را چه کشت؟. اگر بگوییم علی را چی کشت باید بگوییم: جمود، خشک مغزی، خشکه مقدسی. همینهایی که آمده بودند علی را بکشند از سر شب تا صبح عبادت میکردند. واقعاً خیلی تاثر آور است! علی به جهالت و نادانی اینها ترحّم میکرد. تا آخر هم حقوق اینها را از بیت المال میداد و به اینها آزادی فکری میداد؛ اما بالاخره آنها توطئه چیدند حضرت را به شهادت رساندند.
ابن ابی الحدید میگوید: اگر میخواهید بفهمید که جمود و جهالت چیست؟ به این نکته توجه کنید که اینها وقتی قرار گذاشتند این کار را بکنند مخصوصاً شب نوزدهم رمضان (اولین شب قدر) را انتخاب کردند. گفتند ما میخواهیم خدا را عبادت بکنیم و چون میخواهیم امر خیری را انجام بدهیم پس بهتر این است این کار را در یکی از شبهای عزیز قرار بدهیم که اجر بیشتری ببریم. ( اسلام و مقتضیات زمان،ج1،ص68.)
آن شهید در توصیف بعضی از شاخصههای خوارج، تعبیرات و جملات دقیق و ظریفی دارد که امروز لازم است در آن دقت و تامل بیشتری بکنیم. او مینویسد:
اینها مردم تنگ نظر و کوته دید بودند. در افقی بسیار پست فکر میکردند. اسلام و مسلمانی را در چهار دیواری اندیشههای محدود خود محصور کرده بودند. مانند همه کوته نظران دیگر، مدعی بودند که همه بد میفهمند و یا اصلا نمیفهمند و همگان راه خطا میروند و همه جهنمی هستند. این گونه کوته نظران، اول کاری که میکنند این است که تنگ نظری خود را به صورت یک عقیده دینی در میآورند. رحمت خدا را محدود میکنند. خداوند را همواره بر کرسی غضب مینشانند و منتظر این که از بندهاش لغزشی پیدا شود و به عذاب ابد کشیده شود. اینها چون جاهل بودند، تنگ نظر بودند و چون تنگ نظر بودند زود تکفیر و تفسیق میکردند تا آنجا که اسلام و مسلمانی را منحصر به خود میدانستند. ( جاذبه ودافعه امام علی،ص 158)
ایشان در جای دیگر مینویسد:
تقوای ظاهری خوارج طوری بود که هر مومن نافذالایمانی را به تردید وا میداشت جوّی تاریک و مبهم و فضایی پراز شک و دودلی به وجود آمده بود. آنان دوازده هزار نفر بودند که از سجده زیاد، پیشانی شان و سرزانوهایشان پینه بسته بود. زاهدانه میخوردند و زاهدانه میپوشیدند و زاهدانه زندگی میکردند. زبانشان همواره به ذکر خدا جاری بود، اما روح اسلام را نمیشناختند و وثاقت اسلامی نداشتند. همه کسریها را با فشار بر روی رکوع و سجود میخواستند جبران کنند. تنگ نظر، ظاهر پرست، جاهل و جامد بودند و سدّی بزرگ در برابر اسلام. علی علیه السلام میفرماید: تنها من بودم چشم این فتنه را در آوردم. احدی غیر از من جرات بر چنین اقدامی نداشت و هنگامی دست به چنین اقدامی زدم که موج تاریکی و شبهه ناکی آن بالا گرفته، هاری آن فزونی یافته بود. این من بودم که خطر بزرگی را که از ناحیه این خشکه مقدسان متوجه شده بود، درک کردم. پیشانیهای پینه بسته اینها و جامههای زاهدانه و زبانهای دائم الذکرشان نتوانست چشم بصیرت مرا کور کند. من بودم که دانستم اگر اینها پا بگیرند چنان اسلام را به جمود و تقشّر و تحجّر و ظاهر گرائی خواهند کشاند که دیگر کمر اسلام راست نشود.( سیری در نهج البلاغه.ص 6-5.)
مطهری که خود در نهایت مورد ترور و قربانی خوارج مسلکان وقت ( گروه فرقان ) قرار گرفت در این خصوص بیان صریح تری دارد و مینویسد:
خطر جهالت این گونه افراد و جمعیت، بیشتر از این ناحیه است که ابزار و آلت دست زیرکها قرار میگیرند و سدّ راه مصالح عالیه اسلامی واقع میشوند. همیشه منافقان بیدین، مقدسان احمق را علیه مصالح اسلامی برمی انگیزند. اینها شمشیری میگردند دردست آنها و تیری درکمان (جاذبه و دافعه امام علی(ع)،ص151. ) اینها اگر چه با مرور زمان ، خودشان منقرض شدند و رفتند ولی روح تفکر و مذهبشان کم و بیش در میان بعضی افراد و طبقات همچنان زنده و باقی است. ( همان، ص 158 )
مطهری می خواهد بگوید : خوارج هزارو چهارصد سال پیش منقرض شدند و رفتند تو خوارج زمان خودت را بشناس و ببین چه کسانی امروز گرفتار همان تفکرات و رفتار ، کردار و گفتارهای انحرافی هستد و جامعه را به تاریکی و ظلمت سوق می دهند؟ بعد مانند علی بن ابیطالب باش! و چشم فتنه را دربیاور! پس تنها اعلان انزجارلفظی آن هم فقط دریکی از شب های احیا کافی نیست ، این تنها یک تلنگر است تا ما را به تفکر ، تامل ، تحرک و عمل وا دارد تا جامعه از گزند و آسیب خوارج مسلکان در امان بماند.
امسال شب های احیاء ، مقارن با پنجم خرداد ، سالروز ترور آیت الله هاشمی رفسنجانی توسط گروه انحرافی فرقان در سال 1358 شده است ، چنان که پیش آن خود شهید مطهری را همین گروه خوارج مسلک ترور کرد و به شهادت رسانید ومتاسفانه ما امروز بعد از چهل سال شاهد رسوبات فکری خوارج مسلکان فرقانی در بعضی افراد و گروه ها هستیم و هنوز هم فرق شکافتن ها به شکل و شمایل دیگرادامه دارد.
یادداشتی از: عبدالرحیم اباذری
منبع: https://www.jamaran.ir
و تماس گیرنده می گوید: " آقای مدیر! پسرم امروز نمیاد مدرسه، چون مریضه".
آقای مدیرمی گوید: "می توانم بپرسم با چه کسی صحبت می کنم؟"
و او جواب می دهد: "من بابامَم"!
این داستان به زیبایی سه باوری را خلاصه می کند که درباره بچه ها و دروغ هایشان داریم:
اول اینکه، بچه ها دروغ گفتن را بعد از وارد شدن به مدرسه ابتدایی یاد می گیرند؛
دوم اینکه، آن ها دروغ گوهایی ناشی هستند، چون ما بزرگترها به راحتی می فهمیم که آنها دروغ می گویند؛
وسوم اینکه، دروغ گفتن بچه ها در سنین کودکی ناشی از مشکل شخصیتی است و آنها به لحاظ آسیب شناسی در کل زندگی شان دروغ گو باقی خواهند ماند.
اما 20 سال تحقیقات متخصصان نشان داده است که این سه باور کاملاً اشتباه هستند.
مطالعات محققان حوزه رشد به سرپرستی کانگ لی با بچه هایی از سراسر دنیا نشان می دهد که بدون در نظر داشتن سن، کشور و مذهب:
- ۳۰ درصد بچه ها در دوسالگی دروغ می گویند
- در سه سالگی ۵۰ درصد دروغ و ۵۰ درصد راست می گویند
- در چهار سالگی بیش از ۸۰ درصد و بعد از چهار سالگی اکثر بچه ها دروغ می گویند.
محققان بازی های حدس زدنی ای با بچه های سراسر دنیا انجام دادند. دریک نمونه از بچه ها خواستند که اعداد روی کارت ها را حدس بزنند و در صورت برنده شدن جایزه بزرگی بگیرند.
محقق در اواسط بازی به بهانه ای از اتاقی که در آن دوربین مخفی کار گذاشته شده خارج می شود و قبل از خارج شدن به بچه می گوید که یواشکی به کارت ها نگاه نکند. در این آزمایش از آن جا که میل به برنده شدن در بازی خیلی شدید است بیش از ۹۰ درصد بچه ها یواشکی به کارت ها نگاه کردند و به دروغ گفتند که نگاه نکرده اند.
این مطالعات نشان داد که دروغ گفتن بخشی معمولی از رشد است و درصد قابل توجهی از بچه ها دروغ گفتن را از دو سالگی شروع می کنند.
اما چرا بعضی و نه همه ی بچه ها دروغ می گویند؟
محققان دریافتند که برای دروغ گفتن به دوعامل اصلی نیاز است:
اولین عامل توانایی ذهن خوانی است بدین معنا که من می دانم که شما چیزی را که من می دانم نمی دانید، پس می توانم به شما دروغ بگویم.
دومین عامل برای خوب دروغ گفتن، خویشتن داری است. یعنی تواناییِ کنترل صحبت ها، حالات چهره و حرکات بدن، تا بتوان یک دروغ قانع کننده گفت.
محققان همچنین فهمیدند که بچه های کم سن و سال تری که توانایی ذهن خوانی و خویشتن داری بیشتری دارند زودتر از بقیه دروغ می گویند و دروغ گوهای خبره تری هم هستند.
همچنین معلوم شده که این دو توانایی برای همه ما لازم است تا در جامعه عملکرد خوبی داشته باشیم.
در واقع، ضعف در ذهن خوانی و خویشتن داری با مشکلات جدی رشد مثل بیش فعالی و اوتیسم در ارتباط است. پس وقتی فهمیدید کودک دوساله تان دارد اولین دروغ زندگیش را می گوید، به جای اینکه احساس خطر کنید، به این نکته توجه کنید که فرزند شما به نقطه جدیدی در زندگی و در مسیر رشد طبیعی اش رسیده است.
به راستی فکر می کنید می توانید به راحتی بفهمید که بچه ها دروغ می گویند؟ مطالعات عکس این را نشان می دهند.
محققان تصاویر پاسخ دادن بچه ها را در بازی های مشابه دیگری به بزرگسالان متعددی از شغل های مختلف نشان دادند. در نیمی از فیلم ها بچه ها دروغ و در نیمی دیگر بچه ها راست می گفتند.
حال ببینیم این بزرگسالان چگونه عمل کردند؟ اگر تصادفی حدس می زدند، پنجاه درصد شانس این را داشتند که درست تشخیص داده باشند. پس اگر دقت آنها حدود پنجاه باشد ،معنایش این است که دروغِ بچه ها را اصلاً خوب تشخیص نمی دهند.
نتیجه چنین بود:
دانشجوهای کارشناسی و دانشجوهای دانشکده حقوق که اصولاً تجربه کمی در برخورد با بچه ها دارند نتوانستند دروغ بچه هارا بفهمند؛ تشخیص آن ها حول شانس (50 درصد) است.
فعالان اجتماعی و وکلای مدافع حقوق کودکان که هر روز با بچه ها سر و کار دارند هم نتوانستند.
قضات، افسران گمرک و افسران پلیس که هر روز با دروغ گوها سر و کار دارند چطور؟ آیا آن ها توانستند دروغ بچه ها را بفهمند؟ نه، آن ها هم نتوانستند.
پدر و مادرها چطور؟ آیا آن ها می توانند دروغ بچه ی دیگران را تشخیص بدهند؟ نه، آن ها هم نمی توانند.
آیا پدر و مادرها می توانند دروغ بچه های خودشان را تشخیص بدهند؟ باز هم پاسخ منفی است.
خوب، حالا می توانیم بپرسیم چرا فهمیدن دروغ بچه ها اینقدر سخت است. مطالعه ی تصاویر صورت بچه ها نشان داد که وقتی بچه ها دروغ می گویند، حالت چهره شان عمدتاً عادی است؛ اما پشت این حالت عادی، بچه ها احساسات زیادی را تجربه می کنند؛ مثل ترس، گناه، خجالت و شاید هم کمی لذت از دروغ.
متأسفانه این احساسات یا به سرعت محو می شوند یا مخفی هستند. پس ما نمی توانیم آن ها را ببینیم.
تیم محققان برای نشان دادن این حالاتِ مخفی تلاش کردند و توانستند چیزی کشف کنند.
زیر پوست صورت ما، شبکه ای پیچیده از رگ های خونی است که وقتی احساسات مختلفی را تجربه می کنیم، جریان خون در این رگ ها خیلی ظریف تغییر می کنند، تغییراتی که خارج از کنترل ارادی ماست چرا که این تغییرات را دستگاه عصبی خودکار بدن تنظیم می کند.
با بررسی تغییرات جریان خون در صورت، می توان احساسات مخفی افراد را آشکار کرد. البته این تغییرات احساسی در جریان خون صورت آنقدر ظریفند که با چشم غیر مسلح دیده نمی شوند. این تیم برای کمک به آشکار کردن احساسات صورتِ افراد، فناوری تصویر برداری جدیدی ایجاد کردند به نام "تصویربرداری نوری ترانسدرمال".
برای انجام این کار توسط یک دوربین معمولی از افراد هنگامی که احساسات مخفی مختلفی را تجربه میکنند فیلم می گیرند و بعد، با استفاده از فناوریِ پردازش ترانسدرمال ِ تغییرات جریان خون صورت را استخراج می شود.
با بررسی تصاویر ویدئوییِ ترانسدرمال می توانیم به راحتی ببینیم که جریان خون در صورت با احساسات مخفی مختلف تغییر می کند. با استفاده از این فناوری، الان دیگر می توان احساسات مخفی مرتبط با دروغ گفتن را آشکار کرد و درنتیجه می توان دروغ گفتن افراد را هم فهمید.
این کار را می توان به شکل غیرتهاجمی و همچنین از راه دور و ارزان و با درجه صحتِ حدود ۸۵ درصد انجام داد.
نکته جالب اینکه این فناوری توانست اثر پینوکیو را در دروغ گویان اثبات کند. البته نه به صورت دراز شدن دماغ بلکه کشف شد وقتی که مردم دروغ می گویند، شدت جریان خون در گونه ها کم شده و در بینی افزایش پیدا می کند.
البته، دروغ گفتن تنها موقعیتی نیست که در آن احساسات مخفی ما بروز می کند. علاوه بر تشخیص دروغ، این فناوری در جاهای دیگر هم به کار می آید. یکی از کاربردهایش در آموزش است. مثلا، با استفاده از این تکنولوژی می توانیم به معلم کمک کنیم تا دانش آموزی را که در کلاس به خاطر موضوع درس مضطرب شده شناسایی کرده و به او کمک کند. همچنین می توان درحوزه سلامت هم از آن استفاده کنیم. مثلاً بسیاری از ما هر روز با پدر و مادر خود که دور از ما هستند از طریق اسکایپ در تماس هستیم. با استفاده از این تکنولوژی، نه تنها می توانیم بفهمیم اوضاع زندگی شان چطور است، بلکه در آن واحد می توانیم اوضاع سلامتی شان را نظارت کنیم؛ مثلاً ضربان قلب، میزان استرس، حوصله و اینکه آیا درد دارند یا نه. شاید در آینده، خطرات حمله قلبی یا فشار خون آنها را هم بشود نظارت کرد.
شاید بپرسید: آیا می شود از آن برای فاش کردن احساسات تمداران حین یک مناظره استفاده کرد؟ جواب این است، بله. با استفاده از فیلم های تلویزیونی، می توان شدت ضربان قلب تمداران، همچنین حوصله و استرس شان را تشخیص داد. در تحقیقات بازاریابی هم می شود از آن استفاده کرد، مثلاً برای فهمیدن اینکه مردم محصول خاصی را دوست دارند یا نه.
البته فناوری تصویربرداری نوری ترانسدرمال تازه در اوایل کارش است. کاربردهای بسیار زیادی خواهد یافت که امروز چیزی ازآن نمی دانیم. اما، از یک چیز مطمئنیم و آن اینکه دروغ گفتنِ آدم ها به همین شکل نخواهد ماند.
توصیه های کاربردی
1- از دروغ گفتن بچه ها نترسید. دروغ نشانه ای از رشد طبیعی کودکان است. آنها هنوز وارد مراحل بالای رشد اخلاقی نشده اند و بر آن نیستند که با دروغگویی کاری غیراخلاقی می کنند.
2- کودکان را به خاطر دروغ گویی تحت فشار قرار ندهید و تنبیه نکنید چرا که توانایی ذهن خوانی و خویشتن داری آنان سرکوب می شود.
3- بهترین راه برای کاستن از دروغ بچه ها جلب اعتماد آنها است تا نیازی به دروغ گفتن نداشته باشند. همچنین همگام با رشد عقلی آنها، می توان درباره راستگویی با آنها صحبت و تشویق شان کرد.
*این متن از سخنرانی علمی کانگ لی در رویداد "ted" پیاده و توسط سید محمد مهدی شهیدی تنظیم شده است.
سواد زندگی؛ توسعه توانمندی های فردی/ جعفر محمدی - این دو مثال را ببینید:
1 - شرکت "الف" از سه سال پیش پروژه ای را دنبال می کند که هیچ دورنمایی برای موفقیت آن وجود ندارد. با این حال اعضای هیأت مدیره با این استدلال که تا کنون یک میلیارد تومان برای آن هزینه شده و حیف است که پروژه متوقف شود، همواره ادامه آن را تصویب می کنند.
2 - آقای "الف" چهار سال است که با خانم "ب" زندگی مشترک دارد. زندگی آنها پر از تنش است و هر سال بدتر از سال قبل.
آقا و خانم چند بار با یکدیگر درباره جدایی و رهایی از این وضعیت نامناسب صحبت کرده اند ولی هر بار توافق کرده اند به زندگی مشترک ادامه دهند، تنها به یک دلیل: این همه سال زندگی را نادیده بگیریم؟
آن شرکت و این زوج، درگیر پدیده ای هستند به نام "فیل سفید" که قصه اش بر می گردد به روزگاران قدیم در سرزمین تایلند.
در آن سرزمین، فیل های سفید که کمیاب هم بوده اند، نماد تقدس محسوب می شدند و البته چون تغذیه خاصی داشتند، نگهداری شان گران تمام می شد.
یک بار پادشاه تایلند که از یکی از درباریان رنچیده بود، فیل سفیدی به او هدیه داد. آن فرد از این که چنین هدیه ارزشمندی را از شخص پادشاه گرفته است، بسیار خوشحال و مفتخر بود ولی نمی دانست پادشاه او را وارد چه دردسری کرده است؟
القصه، آن درباری هر چه در می آورد خرج فیل سفید می کرد و هر گاه به فکرش می رسید که از خیر داشتن فیل بگذرد، یادش می آمد که اولاً این هدیه پادشاه است و ثانیاً حالا که کلی برایش خرج کرده، حیف است آن را نگه ندارد. بدین ترتیب، او روز به روز فقیرتر و فرتوت تر می شد.
ممکن است هر کدام از ما در زندگی فیل های سفیدی داشته باشیم که باید از شرشان خلاص شویم ولی چون قبلاً برایش هزینه کرده ایم فکر می کنیم باید بازی را ادامه دهیم.
هزینه هایی که باعث می شود فیل های سفید را همچنان به عنوان وبال گردن مان حفظ کنیم می تواند مادی باشد (مثلاً برای راه اندازی یک اپلیکیشن ناموفق، فلان مقدار هزینه کرده ایم و به امید این که روزی به بازدهی برسد، همچنان آن را سرپا نگه می داریم) یا معنوی (مثل دانشجویی که از ترم دو به بعد متوجه شده که از رشته تحصیلی اش متنفر است ولی می گوید یک سال از عمرم را برای این رشته صرف کرده ام و نباید تغییرش دهم.)
ادامه نگه داشتن فیل های سفید، نه تنها هزینه های قبلی را جبران نمی کند، بلکه هزینه های جدیدی نیز به ما تحمیل می کند: شرکتی که اول مطلب بدان اشاره کردیم ناچار است از منابع دیگرش بکاهد و صرف فیل سفیدش کند و آن زوج ناموفق، باید همچنان تنش ها و دعواهای جدیدی را تحمل کنند.
فیل های سفید می توانند افکار و باورهایی باشند که در طول زمان به دست شان آورده و عمری با آنها زندگی کرده ایم، یا روابطی ناسالم باشند که سال هایی را وقف شان کرده ایم، رشته تحصیلی یا شغلی باشد که دوست اش نداریم یا یک شیء بدون استفاده که از این خانه به آن خانه در اسباب کشی منتقل می کنیم یا یک پروژه اقتصادی که چاه ویلی شده است که بی هیچ خروجی خاصی مدام منابع مالی مان را می بلعد.
کلمه کلیدی درباره فیل های سفید "حیف" است و فکر کانونی، "امید واهی" به آینده فیل.
باید "حیف" و "امید واهی" را از اطراف فیل های سفید زندگی مان دور کنیم و با باز کردن این دو بند از پای فیل، او را از خود برانیم.
بعد از راندن فیل سفید نیز هرگز حسرتش را نخوریم. به زودی درخواهیم یافت چه بار بزرگی از روی فکر، روح، زندگی یا کار و کسب مان برداشته شده است و چه انرژی بزرگی آزاد شده که می توانیم به امور مهم تر زندگی مان اختصاص دهیم.
شناسایی فیل های سفید و اخراج آنها از زندگی، باید روندی مستمر در زندگی مان باشد و الّا زیر بار انواع فیل های سفید، کمرمان خواهد شکست.
پیشنهاد فردی:
به عنوان یک انسان درستکار، حواس تان به این باشد که ممکن است در قبال اموال غیر پولی دیگران، حساسیت کمتری داشته باشید و ناخودآگاه به حقوق آنها تعدی کنید.
مثلاً وقتی حواس رئیس تان نیست، ممکن نیست یواشکی از جیب اش 10 هزار تومان بردارید (اصلاً در شأن شما نیست و حتی فکر کردن به آن هم توهین آمیز است) اما بارها و بارها از تلفن اداره برای کار شخصی تان استفاده کرده اید در حالی که تلفن همراه تان روی میزتان قرار داشت. در واقع با این کار، از جیب مدیرتان حتی بیش از 10 هزار تومان نیز برای تلفن های شخصی تان برداشت کرده اید اما غیر مستقیم.
شما ممکن نیست از حسابداری شرکت تان 5 هزار تومان پول بردارید ولی به راحتی یک دسته کاغذ را به خانه می برید.
مثال های دیگر: کارگری که پولی را مستقیم نمی د ولی کم کاری می کند، مسافری که از پتوی مسافرتی که داخل پرواز به او داده اند خوشش آمده و آن را درون کیفش می گذارد، یک مشتری که کتی را می خرد و از آن خوشش نمی آید و آن را بدون کندن اتیکت به فروشنده بر می گرداند ولی نمی گوید که وقتی کت دستش بوده، گوشه ای از آن به لبه میز گرفته و نخ کش شده است، ناشری که کتاب دیگری را بدون اجازه اش چاپ می کند و . دهها مثال دیگر.
یادمان باشد که هر آنچه ارزش مالی دارد، درست مانند خود پول است و همان طور که در قبال پول و ی آن، حساس هستیم درباره دیگر چیزهایی که ارزش پولی دارند نیز حساس باشیم.
پیشنهاد سازمانی:
به عنوان صاحب یک کار و کسب، ساز و کارهای سازمانی را طوری بچینید که مراقبت از اموال سازمان نیز همانند مراقبت های پولی به رسمیت شناخته شود. به یاد داشته باشید که بسیاری از انسان های درستکار و شریف، در برابر اموال دیگران به اندازه پول دیگران حساس نیستند. یک آمار نشان می دهد که زیان وارده از محل تقلب در بازگرداندن لباس ها به فروشگاه های لباس فوشی، از کل خرده ی ها در آمریکا بیشتر است.
پیشنهاد تربیتی:
به فرزندان خود، حفظ حقوق دیگران را به طور مشخص و با تعیین مصداق ها و گفتن مثال ها یاد دهید؛ به آنها بگویید که هر آنچه مشخصاً متعلق به خودشان نیست، اعم از پول و اشیاء دیگر، قطعاً متعلق به دیگری است و تنها با اجازه مشخص صاحبان آنها می توانند از آنها استفاده کنند.
* کتاب نابخردی های پیش بینی پذیر ؛ نوشته دن آریلی ، ترجمه رامین رامبد ، انتشارات مازیار
از قدیم گفتهاند: سحرخیز باش تا کامروا باشی». این تنها یک عبارت ساده نیست بلکه تحقیقات زیادی انجام شده که در همه آنها مزیتهای سحرخیز بودن به اثبات رسیده است.
محققان به تازگی اعلام کردهاند که بیدار شدن در ساعت 4 صبح، روز را پربارتر میکند. اما راز این ساعت چیست که محققان بر آن تأکید میکنند؟
درباره این سایت